بازی آنلاین تراوین صداکن مرا - سهراب سپهری
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • دکلمه چیست؟
  • فندک برقی سیگار لمسی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دکلمه رندان و آدرس maniacs.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.  با سپاس از لطف شما
     





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 8336
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

دکلمه رندان
یاورهمیشه مومن




 

شاهکار سهراب سپهری را حتما بخوانید و بشنوید و زندگی کنید.


 

 

 

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

 کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم

آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد

در این کوچه هایی که تاریک هستند

 من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

 بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

 و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید.

 

برای بارگذاری دکلمه صداکن مرا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.

جهت مشاهده ابتدا عضو شوید.



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:, :: 21:9 ::  نويسنده : یاورهمیشه مومن

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

 

بیا برویم روبروی باد شمال...
آن سوی پرچین گریه ها سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم، که بیراهه ی دریا نیست!
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام،بیا برویم!
آن سوی هرچه حرف و حدیث امروز است،
همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقیست!!!
می توانیم بدون تکلم خاطره ای حتی کامل شویم!!!!
می توانیم دمی در برابر جهان به یک واژه ی ساده قناعت کنیم!
من حدس میزنم از آواز آن همه سال و ماه،هنوز ...

بیت ساده ای از غربت گریه را به یاد آورم...
من خودم هستم!!!
بی خود این آینه را روبروی خاطره مگیر!!!!
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است...
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و هزار ساله بر خاستم...

 

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل تر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم ، تا سهم سایه ، تا سراغ همسایه...
صبوری می کنم تا مدار ، مدارا ، مرگ...
تا مرگ خسته از دق الباب نوبت ام
آهسته زیر لب ... چیزی ، حرفی ، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
هه! مرا نمی شناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکت اند!
حالا برو ای مرگ ، برادر ، ای بیم ساده آشنا
تا تو دوباره باز آیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!

 


" سیدعلی صالحی "

                                             بارگذاری دکلمه سلام را در ادامه مطلب ببینید.



ادامه مطلب ...


شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, :: 11:4 ::  نويسنده : یاورهمیشه مومن

صفحه قبل 1 صفحه بعد